اوکیست که دلهای همه آیـنهداران پروانه صفت پر زده امشب سربامش
تـردیـد نــدارم که اگـرنـازفـروشـد تا آن سرِدنـیـا بـرود شهـرت نامش
جبریل دعا کرد وپی او همه گـفتند دنیا شود ایکاش همه عمربه کامش
این نـورخـدا بـود که دیـدند ملائک درسجدۀ صبح و سحر ومغرب و شامش
اوصافترین آینۀ پاکسرشت است
آقـاست وآقای جـوانان بهـشتاست
پیچید نسیمش سرِ هرکوچه وبازار گوئید بهیوسف که شدهلحظۀ دیدار درهودجی ازنور رسید از حرم عرش دلدارترینیوسف ومحبوبترین یار
شـفافـیت یـاس هـویـداستبهرویش گلهای جنان دربراو خوارتر ازخار
حاتم شده ازیک اثـر نیـمه نگـاهش هرکس که به کوی کرمش داشت سروکار
کوخـضرکه هر آیـنه با میل بنوشد از شربت آن لعـلترین لعل گهربار ای حوروملک پر مفشانید به دورش تا که نشـود بـازگـل فـاطـمه بـیـدار
امشب همه افطارکنید ازلب مستش ازاو که برات شب قدر است به دستش
دیـدنـدمـیـان فـلـکـش کـوکـب مارا واکـرده شکـوفایی این گُل لب مارا یک عمر زمین سوخت وهرثانیه خورشید تا درک کـند ارج ومـقـام تب ما را
درنیـمۀمـاه رمـضان بـسته ملائک ازسوز دعای سحرش مذهب ما را
درسفـرۀ افـطاردو چشمان کریمش گـسترده خدا رزقِحـلالِ شبِ مارا
تا فاش شود قدر وجلالش به معـاند بـایـد بنـویـسد ز طلا مـطـلـب ما را
هرکسکه بهحقانیتش شک کند امشب باید به خود وماهیتش شک کند امشب
ازبسکه کرم روی کرم میکند امشب خـالی دل ما را زالـم میکند امشب
تابـیده مسیحی که زاعجاز نگـاهش دلرا ارم بـاغ ارم میکـنـد امـشـب
گـویـا دلافـلاک نـشـین هـمه عـالـم قامت به مقامات توخم میکندامشب گویند که بین من و توراه درازی استاین فاصله را عشق توکم میکندامشب
بیت الحسن قلـب مرا خوب نگه کن هر بازدمم بهـر تودم میکند امشب
کـنج دل ما را خـرابـات بـقـیع است گلدستۀ عـشق توحرم میکند امشب
وحی است که درکـالـبد روح دمیده یا داغ که برسـیـنۀ مـجـروح دمـیده
تبدیل بهیک موجخروشـندۀ غم شد اشـکیکه به دریـای دلِ نـوح دمیده
سوزانده غمش حنجر سوزندۀ ما را آهی که به جنّ وملک وروح دمیده
تا ریـشه کـند برافـقِ زخـم زبـانها زخـم است که برآیـۀ ممـدوح دمیده این پارهای ازیک جگرغرقه به خون است یا راز که بر روضـۀ مفـتـوح دمیده این بارش تیراست به یک پیکر مظلوم یا ناله که بر غـربت مشروح دمـیده
ازغـربت اوآیـنهها اشک فـشانـدند
او بود معزّی کهمذلش همه خواندند